در این مطلب گزیده ای از اشعار عاشقانه کوتاه و بسیار زیبای رسول یونان را آماده کرده ایم، برای مطالعه این متن های زیبا در ادامه با سایت چی شی همراه باشید.
شعرهای رسول یونان
از تو دور شدم
مثل ابر از دریا
اما هر جا رفتم باریدم
اشعار رسول یونان
پشت پنجره ی شعر ایستاده ام
به تو نگاه می کنم
تو تنها دلخوشی منی
و فقط
از پشت همین پنجره دیده می شوی
دلنوشته های رسول یونان
شکل های بسیار دل انگیزی دارد
مثل گل سرخ
در دست دختری زیبا
مثل ماه
بالای کلبه ای برفی
متن های رسول یونان
نخست برگ ها پریدند
بعد پرنده ها
سرانجام درخت تنها ماند
در تابلوی بیابان…!
جملات زیبای رسول یونان
من فکر می کنم
که فقط عشق میتواند پایان رنج ها باشد
به همین خاطر
همیشه آوازهای عاشقانه می خوانم
اشعار عاشقانه رسول یونان
در آغاز
تو خورشیدی برنیامده بودی
و من
مسافری گم در برف
عشق ما
بر آمدن و پیدا شدن بود
نبود؟
زیباترین اشعار رسول یونان
همیشه چیزی هست
که تو را به یادم بیاورد؛
نمی توانم فراموشت کنم!
گرامافونی
در اعماق خاطره ها روشن مانده . . .
گزیده اشعار رسول یونان
با یک بغل گل سرخ می آیم
زخم های قلبم شکوفه کرده است
اما افسوس
کسی گل های مرا نخواهد دید
بهار آمده
همه جا پر از گل و شکوفه است
متن های خاص رسول یونان
پیش ترها
بیدار می شدم
با صدای بانگ خروس
اما حالا
اس ام اس ها بیدارم می کنند
پس تو کی میخواهی بیدارم کنی محبوبم؟
دنیا دارد به پایان می رسد
دلنوشته زیبا از رسول یونان
برای ساختن کشتی آرزوهایت
هر چقدر هم که سخت باشد صبر کن
چرا که قایق کاغذی رویاها
خیلی زود تر از آنچه فکر می کنی
زیر آب خواهد رفت
مینیمال های رسول یونان
تو ماه را
بیشتر از همه دوست میداشتی
و حالا
ماه هر شب
تو را به یاد من می آورد
می خواهم فراموشت کنم
اما این ماه
با هیچ دستمالی
از پنجرهها پاک نمی شود …
اشعار کوتاه رسول یونان
مرا ببخش
اگر دوستت دارم و
کاری از دستم بر نمی آید
شعر ناب از رسول یونان
زندگی یعنی تو
آن چه را باید می فهمیدم
فهمیدم
ماه
زیباتر از همیشه می تابد
دیگر دنبالت نخواهم گشت
رد پای تو به قلبم می رسد
شعر نو رسول یونان
بهار می آید
عکس ها
پر از خرگوش می شوند
بالکن ها پر از گنجشگ
طوفان
نسیم میشود و
نسیم
شانه ای برای علفزار
بهار می آید
دنیا عوض میشود
اما آمدن بهار مهم نیست
مهم
شکفتن گل ها در قلب توست
شعر دریا
دریا بالا آمد
آنقدر که
در قاب پنجره جای گرفت
نمی دانم
شاید هم پنجره پایین رفت
تا دریا را به من نشان بدهد
بالاخره از این اتفاق ها می افتد
وقتی که تو باشی.
حالا که نیستی
من به پرندگان حق می دهم
که نخوانند
همین طور به خورشید
که مضحک و منگ
مثل یک دلقک دیوانه از کوچه ها بگذرد…
مینیمال
من نمیتوانم باورکنم.
فکر میکنم همهاش خواب میبینم.
آخر چهطور ممکن است؟
مگر میشود از دیوارها عبور کرد،
یا از آب گذشت و خیس نشد؟!
ما تمام این کارها را کردیم،
حتی از کوه پرت شدیم و خراشی بر نداشتیم.
– احمق! ما مردهایم.
کاری ندارم جز دوست داشتن تو…
اگر تو نبودی عشق نبود
همین طور
اصراری برای زندگی
اگر تو نبودی
زمین یک زیر سیگاری گلی بود
جایی
برای خاموش کردن بی حوصلگی ها
اگر تو نبودی
من کاملاً بیکار بودم
هیچ کاری در این دنیا ندارم
جز دوست داشتن تو